خاطره‌ای به‌یادماندنی از کلاس

درس نگارش - مدرسه تیزهوشان

به نام خدا

ساعت به وقت خوشوقتی

امروز مدرسه تیزهوشان دو ساعت آخر درس نگارش داشتیم. ساعت خوشوقتی به وقت عشق و واژه و صدا بود.

یک روز پر فروغ داشتیم. کلاس از نبض «توسعه واژگان» زنده بود. هر چند ساعت آخر بود، اما خستگی نبود. خمیازه نبود. کلاس پر از وجود کسانی بود که بودنی بودند. بودنشان بوی بارش فکری، بوی شکفتن و بوی تکرار طراوت می داد.

به بچه ها گفتم که بین دو موضوع پاییز و پاییز من یکی را انتخاب کنند. بعد از انتخاب خود با دلیل دفاع کنند. اتفاقا انتخابها بر وفق مراد من بود و همه موضوع پاییز من انتخاب کردند. سپس تحلیلهای زیبایشان شنیدم.

نهایتا یکی از بچه ها از ته کلاس دستش را بالا برد. خیلی با اعتماد به نفس گفت: «پاییز من را از این جهت انتخاب کردم که احساس نمودم که پاییز متعلق به من است. برای من است و من برای او. اصلا وقتی پاییز مال من باشد من در برابر او مسؤول هستم.» خیلی خوشم آمد با بچه ها برایش دست زدیم.

پانزده دقیقه پایانی بود. گفتم پنج دقیقه برای شما که از نوشیدنی ها و خوردنی هایتان استفاده کنید و ده دقیقه برای من که جمع بندی کنم. در این حین دانش آموز عزیزم علی هاشمی دستش بالا برد و گفت: استاد! من دیروز تلاوت یک آیه تمرین کرده ام که امروز برای شما بخوانم. همین دانش آموز هفته قبل نیز برای همکار مهربانم آقای آبزن نیز سر کلاس ادبیات آیه ای تلاوت کرده بود. با جان و دل پذیرایش شدم. کلاس نیز با شکوهی تمام از تلاوتش استقبال کردند.

علی از جایش برخاست و طنین تلاوت پرشورش کلاس را تسخیر کرد. انگار به قول سهراب سپهری«در هوای خنک استغنا» سیر می کردیم. و با «کمی پنجره و نور و صدا» شاد بودیم.

امروز به خوبی حس کردم که جای من و بچه های خوب در لحظه های ناب خالی نیست. امروز ما میان کلمات برتر و یک صدای زلال نفس کشیدیم. امروز کلاسمان سرشار از طعم صبح و کمال صباحت بود. لبریز از اعتماد و توجه بود. امروز بچه ها نیمه ی دیگر من نبودند بلکه خودِ من بودند. یا من خودِ بچه ها بودم. امروز عشق به اندازه ی انتظارمان به سراغمان آمد.

با سپاس و مهر

نوذر فولادی